نغمه كدخد.ا
نشریه متانا مرداد 1388
"غم و رنج به طور يكسان در پهنه گيتي پخش نشده است. انتشار آن بسيار گسترده است و
هر كس سهمي از آن دارد. اگر حقيقت زندگي را دريابيم، به ندرت كسي را مييابيم كه
سزاوار غبطه و حسادت ديگران باشد."
هرولد.اس.كاشنر نويسنده كتاب "چرا اتفاقات بد براي آدمهاي خوب ميافتد؟" به مدت 10
سال با اين انديشه لحظاتش را سپري كرد، چرا كه فرزند او در دام بيماري لا علاجي
افتاده بود و به گفته خودش در راه تحمل اين سختي خد.ا را به گونهاي ديگر ديده بود:
"خدايي كه بر تألم بندههايش ناظر است و در تنهايي آنان حاضر و ميتواند قلبي شكسته
و رنج ديده را سرشار از شادی كند."
فصل اول : چرا افراد نيكوكاران رنج ميكشند؟
اين فصل با داستاني درباره پسري 11 ساله آغاز ميشود كه در آزمايش بينايي مدرسه
نزديكبيني او تشخيص داده شده و او بايد عينك بزند. در حالي كه خواهر، پدر و مادر
او نيز همين مشكل را دارند اما او به طور عجيبي از اين موضوع ناراحت است. پس از چند
هفته سرانجام او لب مي گشايد و اذعان ميدارد كه او و دوستانش چند روز قبل از آن،
مجلهاي پر از عكسهاي غير اخلاقي پيدا و تماشا كرده بودند. اكنون او فكر ميكرد كه
خد.اوند براي تماشاي آن تصاوير او را مجازات ميكند.
برداشت ما از پيشامدهاي زندگي نيز همينگونه است. گاه زندگي بيانصاف به نظر
ميآيد اما اگر منتظر بمانيم و زود قضاوت نكنيم به باور برنامههاي برحق خد.اوند
دست خواهيم يافت.
فصل دوم: داستان مردي به نام ايوب
بيشك اگر هر يك از ما خود را در وضعيت ايوب ميديديم، نميتوانستيم آزرده خاطر
نباشيم. همه ما در هنگام بروز حادثه احساس ميكنيم زندگي با ما بد رفتاري كرده و
ميكوشيم تا آرامشمان را حفظ كرده و خد.ا را باعث و باني آن ندانيم. اما عدهاي
عقيده دارند اگر خد.اوند به واقع عادل است، چرا هنگامي كه حادثه بدي برايمان رخ
ميدهد طرفمان را نميگيرد؟
نويسنده در پاسخ به اين پرسش چنين مينويسد: "بدبختيها و مصيبتهاي ما از او نيست
و ما ميتوانيم از او كمك بخواهيم. بنابراين نبايد بپرسيم: خدايا چرا اين بلا را
برسرم آوردي؟ بلكه بايد بگوييم: خدايا ناظري كه چه بلايي بر سرم آمده، كمكم كن."
فصل سوم: گاهي هيچ دليلي وجود ندارد
كاشنر معتقد است كه گاهي تنها 90% مسائل را درك ميكنيم و ميپنداريم كه 10% بقيه
هم قابل فهم است در حاليكه بايد پذيرفت آن 10% وراي درك ماست.
اكثر ما ميخواهيم براي هر اتفاقي دلیلی بياوريم اما آن چه بايد بدانيم اين است كه
گاهي هيچ دليلي وجود ندارد كه در حيطهي درك و فهم ما باشد.
فصل چهارم: هيچ استثنايي براي مردم خوب وجود ندارد.
قوانين طبيعت خوب و بدي نميشناسد. اگر كسي وارد خانهاي شود كه فردي مبتلا به نوعي
بيماري مسري در آن زندگي ميكند احتمال مبتلا شدن او زياد است. چه پزشك باشد چه
سارق فرقي ندارد؟!
فصل پنجم: خدا فرصت انسان بودن را به ما داده است.
خداوند به هر يك از ما فرصتي داده تا در اين دنيا زندگي كنيم. انسان در جهاني پر از
نيكي و بدي زندگي ميكند. او حق انتخاب دارد كه چه راهي را برگزيند. آن چه بر سرش
ميآيد صرفاً به دليل انتخابهاي اوست.
فصل ششم: خداوند به آنان كه به خود لطمه نميزنند كمك ميكند.
در حالي كه نويسنده در فصل گذشته به اين موضوع پرداخته كه هر كسي با انتخابهاي خود
زندگياش را ميسازد در ابتداي اين فصل اشاره به اين موضوع دارد كه بدترين فكري كه
به ذهن فرد مصيبت ديده ميرسد اين است كه خود را باعث و باني بدبختياش ميداند. او
در ادامه مينويسد: "آگاهي از اين مسئله كه ما ميتوانيم بهتر از آن چه هستيم باشيم
نيرويي است براي پرورش جنبههاي اخلاقي كه باعث پيشرفت روابط اجتماعي انسان خواهد
شد. زيادهروي در احساس گناه به دليل مسائلي كه آشكارا مسئوليت آن با ما نبوده،
اعتماد بهنفس و قدرت تصميمگيري را از ما ميگيرد."
فصل هفتم: كارهاي مهم بر عهده خداوند است.
"چرا دعاهايم مستجاب نشد؟" بگذاريد جواب اين سؤال را با يك سؤال ديگر پاسخ دهيم.
برداشت ما از دعا چيست؟ گاهي نميدانيم چگونه بايد دعا كنيم و از خداوند چه
بخواهيم. دعاهايي نيز هست كه واجد شرايط دعا نيست. به طور كلي منظور از دعا بسط و
گسترش روح است و نبايد در زمينههاي منفي همچون حسادت و انتقام به كار گرفته شود.
فصل هشتم: ضرورت مذهب و فايدهي آن
نويسنده كتاب را اينگونه به پايان ميرساند:
"پيشامدهاي بدي كه در زندگي رخ ميدهد نه دليل و مفهوم خاصي دارد و نه نيازمند
توجيه است. اين ما هستيم كه به آن معنا و مفهوم ميبخشيم. ما ميتوانيم هر حادثهاي
را از بيمحتوايي درآوريم و مفهومي به
آن دهيم. وقتي اتفاقي برايمان ميافتد نبايد بپرسيم چرا چنين اتفاقي برايم افتاد؟
مگر من چه كردم؟ بايد بپرسيم: اكنون كه چنين حادثهاي رخ داده چه بايد كرد؟"
مارتين گري نيز در كتابي با عنوان "براي كساني كه دوستشان داريم" مينويسد:" زندگي
انسان بايد بامفهوم باشد. انسان بايد با اميد به چيزي زندگي كند، نه برضد چيزي."
نكته قابل ذكر در مورد كتاب اين است كه نويسنده پس از طرح اولين سؤال در عنوان كتاب
ميكوشد تا با طرح سؤالات ديگر به آن پاسخ دهد، اما متأسفانه تعدادي از آن ها را
بيپاسخ گذاشته و در جواب اولين سؤال چنين مينويسد:
"بياييد بپرسيم اكنون كه فلان اتفاق افتاده است، بايد چه واكنشي نشان دهيم و قصد
انجام دادن چه كاري را داشته باشيم؟"
به زبان سادهتر او صورت مسئله را پاك كرده و سؤالي ديگر را جانشين آن ميكند!
|